سورۀ مبارکۀ زخرف آیۀ ۳۲
أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون*
آیا آنها رحمت پروردگار تو- نبوت- را بخش مىکنند؟ ماییم که میان آنان مایه گذرانشان را در زندگانى دنیا بخش کردهایم، و پایههاى برخى را بر برخى برتر داشتهایم- در روزى و جاه- تا برخى برخ دیگر را به خدمت گیرند و بخشایش پروردگار تو از آنچه گرد مىآورند بهتر است.[۱]
معانی واژگان
رَحْم: در زبان فارسی واژه «رحمت» به معنای مهربانی، دلسوزی، بخشایش و عفو آمده است[۲] و در فرهنگ های لغت به معانی: نیکی و نیکویی،[۳] مهر ورزیدن،[۴] نرمی، ملایمت، گذشت. [۵]
علامه طباطبایی(ره) در کتاب المیزان فی تفسیر القرآن، در معنای رحمت اینگونه بیان می دارد:
«و رحمت صفتى است انفعالى، و تاثر خاصى است درونى، که قلب هنگام دیدن کسى که فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاثر شده، و از حالت پراکندگى به حالت جزم و عزم در مىآید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزى که هست این معنا با لوازم امکانیش در باره خدا صادق نیست، و به عبارت دیگر، رحمت در خداى تعالى هم به معناى تاثر قلبى نیست، بلکه باید نواقص امکانى آن را حذف کرد، و باقى مانده را که همان اعطاء، و افاضه، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد.»[۶]
عَیش: در زبان عربی، «عَیْش» به معنای زندگی، حیات، بقاء[۷] و نیز حال به حال شدن و تغییر یافتن در طول دوران زندگی ذکر شده است[۸] و شاید این واژه از آن دست واژگانی است که در مورد معنای آن اختلافی نیست.
راغب اصفهانی در این میان قائل است که «عیش» اخص از «حیات» است و آن دسته از زندگانی است که مخصوص حیوانات و انسان است و در مورد خدای متعال به کار برده نمی شود؛ به خلاف واژه «حیات» که اعم بوده و در مورد خدای متعال و تمامی جانداران به کار برده می شود. [۹]
زیستن ، زندگی کردن[۱۰]، طعام، خوراکی و خوشی[۱۱] معانی است که برای این واژه در زبان فارسی بیان شده است.
سَخِرَ: خلیل بن احمد فراهیدی، «سخر» را به معنای استهزاء دانسته و نیز کسی که بدون اجرت و پولی به کار گرفته شده می داند[۱۲] و دیگران هم به پیروی از نیز همین معنا را پذیرفته و بیان کرده اند. [۱۳]
راغب اصفهانی، «سخر» را به معنای حرکت دادن و راندن قهری به سوی هدفی معین دانسته و «سُخره» در آیه را به معنای کسى می داند که قهراً به کارى واداشته شده و با داشتن اراده، رام و تسخیر دیگران است. [۱۴]
مرحوم مصطفوی(ره) در بیان معنای این ریشه می گوید:
«أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه: هو الحکم و التقدیر مع القهر تکوینا أو تشریعا، یقال سخّر اللّه الشمس و القمر و السماء و الأرض، إذا جعلها تحت حکمه و قهرها بتقدیره تکوینا. و من لوازم هذا المعنى الإطاعه، و الاستذلال تحت الامر، و الاراده و التکلیف بما یریده، و الاستعمال مجّانا و بلا اجره.»[۱۵]
فرهنگ های لغت فارسی، این واژه را به معانی نادان شمردن و سبک دانستن کسی، مطیع و فرمانبردار کسی بودن ،[۱۶] چیره شدن بر کسی، تکلیف کردن کسی به چیزی که نمی خواهد. [۱۷]
آیات هم ساختار با آیۀ ۳۲ سوره زخرف
در این مورد می توان این آیه را از لحاظ ساختار و چینش کلمات منحصر به همین آیه دانست و آیه ای همچون آن و به همین صورت و محتوا در قرآن کریم، نیامده است .
روایات ذیل آیۀ ۳۲ سورۀ مبارکۀ زخرف
در کتاب های حدیثی آنچه برای این آیه به عنوان روایت نقل است ، روایاتی است که به شان نزول این آیه برمی گردد و آن را بیان می دارد .
در شان نزول این آیه آمده است:
« از طریق ضحّاک از ابن عباس نقل شده که وقتى که خداوند حجج و بیّنات خود را براى منکرین عرب بیان فرمود؛ اینان مىگفتند: اگر بنا باشد خداوند از جنس بشر پیامبرى برگزیند غیر از محمّد کسان دیگرى هستند که باین کار سزاوارترند، و مقصود آنها ولید بن مغیره از مکّه و مسعود بن عمرو الثقّفى از طائف بوده است سپس این آیه نازل شد قتاده گوید که ولید بن مغیره میگفت اگر سخنانى که محمّد میگوید راست باشد باید این قرآن بر من نازل بشود یا بر مسعود ثقفى.»[۱۸]
غالب روایاتی که در کتاب های تفسیری – روایی در ذیل این آیه آمده است، به شان نزول این آیه پرداخته اند.[۱۹]
در برخی از این دست کتاب ها، روایتی نیز وارد شده است که می توان آن را جزو روایت های پیرامونی دانست:
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: اگر شخص قانع سوگند یاد کند که دنیا و آخرت را مالک شده است؛ البته خداوند عزیز، سخن او را تصدیق کرده و سوگند او را امضاء و تصحیح خواهد فرمود، زیرا مقام قناعت بسیار بزرگ و مهم است. و چگونه مىتوان به قسمت پروردگار متعال راضى نشد، در صورتى که خدا مىفرماید: معیشت دنیوى مردم را در میان آنان قسمت کردهایم. [۲۰]
پس کسى که ایمان داشته و پروردگار جهان را تصدیق کند به آنچه خواسته وبراى آنچه خواسته است، و غفلت را از خود دور کرده، و به مقام ربوبیت و مربى و مدبر بودن او یقین پیدا کند، البته قسمتها را از خدا دانسته و بدون توجه به اسباب و وسائل ظاهرى متوجه پروردگار متعال مىشود. و کسى که به قسمت و داده خدا راضى و قانع شد؛ از فکر و غصه و زحمت نجات پیدا کرده و راحت مىشود.[۲۱]
کارکرد آیه در تربیت اجتماعی
مهمترین بخش از آیه که می توان در تربیت اجتماعی بدان توجه خاصی داشت، سخنی است که در مورد مقام های دنیوی و تفاوت استعدادها در زندگی است که این تفاوت ها، لازمه زندگی بشری است.
یکی از آفت هایی که می تواند در یک جامعه پدید بیاید، طبقات اجتماعی است که بدون داشتن پشتوانه حقیقی این تفاوت ها در میان انسان ها پدید می آید.
به سخنی دیگر، تفاوت هایی همچون: ثروت ، مقام و … که در جوامع کنونی باعث شده است طبقات مرفه و مستضعف را به وجود بیاورد، هیچ پشتوانه حقیقی را همراه خود ندارد و بر مبناهای پوچی قرار گرفته است که مورد پذیرش الهی نمی باشد.
خدای متعال که آفریننده انسان است در این آیه، هدف از پدید آوردن این تفاوت ها را نظم در جامعه بیان می دارد و آنچه به عنوان معیار در برتری انسان است را تقوی معرفی می کند.
با این سخن، افراد باید در جامعه به گونه ای تربیت شوند که بدانند این تفاوت ها جنبه حقیقی ندارد و نباید انسان با داشتن آن به دیگران فخر بفروشد و یا با نداشتن آن ، در خود کمتر بینی حس کند.
آیه بیان می دارد که در یک جامعه، همه به گونه ای مسخر و نیازمند هم آفریده شده اند و نباید بدان بی توجه بود که به هم در ساختار یک اجتماع نیاز داریم و آنچه باید همگان به دنبال آن باشند، تقوی است که با آن ارزش و مقام می یابند.
رویکرد تربیت اجتماعی در تفسیر «المیزان فی تفسیر القرآن» در آیه ۳۲ سورهمبارکه زخرف[۲۲]
شان نزول
علامه طباطبایی(ره) پس از بحث لغوی در ذیل آیه و سخن راندن در مورد کلمه «معیشت» و «سخر» از نگاه راغب اصفهانی، به بیان شان نزول این آیه پرداخته و منظور از کلمه «رحمت» در این آیه را، جریان نبوّت دانسته و آن را مربوط به گفتار مشرکان می داند؛ مبنی بر اینکه چرا قرآن بر ایشان نازل نشده است و یا به عبارتی بهتر، چرا نباید آنها پیامبر را انتخاب کنند و این امر از سوی خدا انجام گیرد؟
خدای متعال در پاسخ به ایشان، مثالی از پایین تر از آن می زند که امر آن به انسان واگذار نشده است چه برسد به امری همچون انتخاب فردی برای رسالت الهی.
خدای متعال، در این آیه بیان می دارد که ما مسئله ای همچون رزق و روزی را به خود انسان واگذار نکردیم، در حالیکه امری است آسان و مقداری از آن تحت اراده انسان است. حال وقتی امری ساده همچون امر رزق و روزی وقتی واگذار نشد، چگونه جریانی مانند انتخاب پیامبر که امری است سخت و اراده انسان در آن دخیل نیست ، به انسان واگذار شود.
به همین دلیل بحث به سمت رزق و روزی برده شده است و امر پائینی وقتی منتفی شود، چگونه می توان امری برتر را توقع داشت:
«محصلها أن قولهم هذا تحکم ظاهر ینبغی أن یتعجب منه فإنهم یحکمون فیما لا یملکون. هذه معیشتهم فی الحیاه الدنیا یعیشون بها و یرتزقون و هی رحمه منا لا قدر لها و لا منزله عندنا و لیست إلا متاعا زائلا نحن نقسمها بینهم و هی خارجه عن مقدرتهم و مشیتهم فکیف یقسمون النبوه التی هی الرحمه الکبرى و هی مفتاح سعاده البشر الدائمه و الفلاح الخالد فیعطونها لمن شاءوا و یمنعونها ممن شاءوا. فقوله: «أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ» الاستفهام للإنکار، و الالتفات إلى الغیبه فی قوله: «رَحْمَتَ رَبِّکَ» و لم یقل: رحمتنا، للدلاله على اختصاص النبی ص بعنایه الربوبیه فی النبوه.»[۲۳]
معیشت زندگی
نویسنده تفسیر المیزان، دلیل این سخن خدای تعالی را در اینکه رزق و روزی به دست ایشان نیست را امر اختلاف مردم در دارایی و فقر ، عافیت و صحت و اولاد و… می داند .
ایشان بیان می دارد که همه دوست دارند به آن حدی از کمال ثروت برسند و لیکن نمی رسند و این نشان از آن دارد که این در جایی دیگر برنامه ریزی شده و تعیین می گردد، گرچه اراده انسان هم در آن دخیل است ولی آن فقط یکی از صد شرط مورد نیاز است.
ایشان بیان می دارد که مصداق رزق و روزی، منحصر در مال نیست بلکه در این مورد توسعه مصداقی وجود دارد به طوری که آبرو، مقام و …. را هم در برمی گیرد. [۲۴]
برتری های اجتماعی
علامه طباطبایی (ره)، در بیان نکته اجتماعی آیه، بیان می دارد که به خاطر اینکه زندگی انسان یک زندگی اجتماعی است، پس به ناچار این زندگی، زندگی ای خواهد بود که برخی مسخّر دیگری خواهند شد و مسخّر شدن هم به گونه ایست که کسی که او را مسخّر کرده است، او نیز مسخّر دیگری است و این رابطه، یک رابطه دو طرفی است:
«أن کثره حوائج الإنسان فی حیاته الدنیا بحیث لا یقدر على رفع جمیعها فی عیش انفرادی أحوجته إلى الاجتماع مع غیره من الأفراد على طریق الاستخدام و الاستدرار أولا و على طریق التعاون و التعاضد ثانیا کما مر فی مباحث النبوه من الجزء الثانی من الکتاب.
فآل الأمر إلى المعاوضه العامه المفیده لنوع من الاختصاص بأن یعطی کل مما عنده من حوائج الحیاه ما یفضل من حاجته و یأخذ به من الغیر ما یعادله مما یحتاج إلیه فیعطی مثلا ما یفضل من حاجته من الماء الذی عنده و قد حصله و اختص به و یأخذ من غیره ما یزید على قوته من الغذاء، و لازم ذلک أن یسعى کل فرد بما یستعد له و یحسنه من السعی فیقتنی مما یحتاج إلیه ما یختص به، و لازم ذلک أن یحتاج غیره إلیه فیما عنده من متاع الحیاه فیتسخر له فیفیده ما یحتاج إلیه کالخباز یحتاج إلى ما عند السقاء من الماء و بالعکس فیتعاونان بالمعاوضه و کالمخدوم یتسخر للخادم لخدمته و الخادم یتسخر للمخدوم لماله و هکذا فکل بعض من المجتمع مسخر لآخرین بما عنده و الآخرون متسخرون له بلا واسطه أو بواسطه أو وسائط لما أن کلا یرتفع على غیره بما یختص به مما عنده بدرجات مختلفه باختلاف تعلق الهمم و القصود به.»[۲۵]
جمع بندی رویکرد تربیتی به آیه ۳۲ سوره زخرف
در مورد رویکرد مفسّرانی که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفته اند، نمی توان بیان داشت که همگی نگاه کاملاً اجتماعی به آیه داشتند و این نشان از ضعف نگاه اجتماعی در بین برخی از مفسّران است ولیکن برخی از ایشان ضمن ارائه بحث خوب و کاملی در مورد تفاوت در رزق و روزی به عنوان یکی از گزینه های تربیت اجتماعی و نیز تسخیر دو طرفه میان انسان ها توانسته بودند بحث خوبی را ارائه دهند که می توان به تفسیر المیزان و تفسیر نمونه در این مورد اشاره کرد.
در میان این مسایل که ممکن است به برخی بیماری های روانی در جامعه نیز مطرح شود، دادن پاسخ قرآنی که در درست بودن آن شکی نباشد، بسیار در التیام بخشی دردها و رنج های وارده بر انسان امروزی، موثر است که این مهم،از سوی برخی از مفسّران مورد توجه قرار گرفته است.
پی نوشت:
[۱]. ترجمه استاد مجتبی مینوی.[۲]. محمد معین، پیشین، ج۲، ص ۱۶۴۱؛ علی اکبر دهخدا، لغت نامهدهخدا، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۳، ج ۷، ص ۱۰۵۱۹.[۳]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج۳، ص ۲۲۴؛ احمد بن فارس، پیشین، ج ۲ ، ص ۴۹۸.[۴]. اسماعیل بن حماد جوهری، پیشین، ج ۵، ص ۱۹۲۹.[۵]. همان، ج ۵ ، ص۱۹۲۹؛احمد بن فارس، پیشین، ج ۲، ص ۴۹۸ (الراء و الحاء و المیم أصلٌ واحدٌ یدلُّ على الرقّه و العطف و الرأفه) محمد بن مکرم ابن منظور، پیشین، ج۱۲، ص ۲۲۳؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، قم، دارالهجره، بی تا، ج ۲، ص ۲۲۳؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی ، ج۱، ص۳۴(علیه السلام)(الرَّحْمَهُ رقّه تقتضی الإحسان إلى الْمَرْحُومِ، و قد تستعمل تاره فی الرّقّه المجرّده، و تاره فی الإحسان المجرّد عن الرّقّه، نحو: رَحِمَ اللّه فلانا)[۶]. محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج۱، ص۲۹.[۷]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج ۲، ص ۱۸۹ ؛ اسماعیل بن حماد جوهری، پیشین، ج۳، ص ۱۰۱۲ و محمد بن مکرم ابن منظور، پیشین، ج ۶، ص ۳۲۱ .[۸].حسن مصطفوی، پیشین، ج ۸، ص ۲۷۷.[۹]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱، ص ۵۹۶ (الْعَیْشُ: الحیاه المختصّه بالحیوان، و هو أخصّ من الحیاه، لأنّ الحیاه تقال فی الحیوان، و فی الباری تعالى، و فی الملک، و یشتقّ منه الْمَعِیشَهُ لما یُتَعَیَّشُ منه. قال تعالى: نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا [الزخرف/ ۳۲]، مَعِیشَهً ضَنْکاً [طه/ ۱۲۴]، لَکُمْ فِیها مَعایِشَ* [الأعراف/ ۱۰]، وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ* [الحجر/ ۲۰].)
و قال فی أهل الجنّه: فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ* [القارعه/ ۷]، و قَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «لَا عَیْشَ إِلَّا عَیْشُ الْآخِرَهِ».[۱۰]. علی اکبر دهخدا، پیشین، ج ۱۰، ص ۱۴۵۳۲.[۱۱]. محمد معین، پیشین، ج۲، ص ۲۳۶۹.[۱۲]. خلیل بن احمد فراهیدی، پیشین، ج ۴ ، ص۱۹۶.(السُّخَرَهُ: الضحکه، و أما السُّخْرَهُ فما تَسَخَّرْتَ من خادم و دابه بلا أجر و لا ثمن)[۱۳]. اسماعیل بن حماد جوهری، پیشین، ج ۲، ص ۶۷۹؛ محمد بن فخرالدین طریحی، پیشین، ج ۳، ص ۳۲۷.[۱۴]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، پیشین، ج ۱، ص ۴۰۲.[۱۵]. حسن مصطفوی، پیشین، ج ۵، ص ۷۶.[۱۶].علی اکبر دهخدا، پیشین، ج ۸، ص۱۱۹۰۵.[۱۷]. محمد معین، پیشین، ج ۲، ص ۱۸۴۲. [۱۸]. محمد باقر محقق، نمونه بینات در شان نزول آیات، تهران، انتشارات اسلامی، ۱۳۶۱، چهارم، ص ۶۹۹.[۱۹]. علی بن ابراهیم قمی، پیشین، ج ۲، ص ۲۸۳ ؛ سید هاشم بحرانی، پیشین، ج۴،ص ۸۵۷- ۸۵۹؛ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، پیشین، ج ۴، ص ۵۹۸-۵۹۹؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی،پیشین، ج ۱۲، ص ۵۲-۵۴.[۲۰]. نورالثقلین، ج ۴، ص ۵۹۹؛ کنزالدقایق، ج ۱۲، ص ۵۳-۵۴ (قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام): لَوْ حَلَفَ الْقَانِعُ بِتَمَلُّکِهِ عَلَى الدَّارَیْنِ لَصَدَّقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ وَ لَأَبَرَّهُ لِعِظَمِ شَأْنِ مَرْتَبَهِ الْقَنَاعَهِ ثُمَّ کَیْفَ لَا یَقْنَعُ الْعَبْدُ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ هُوَ یَقُولُ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا فَمَنْ أَذْعَنَ وَ صَدَّقَهُ بِمَا شَاءَ وَ لِمَا شَاءَ بِلَا غَفْلَهٍ وَ أَیْقَنَ بِرُبُوبِیَّتِهِ أَضَافَ تَوْلِیَهَ الْأَقْسَامِ إِلَى نَفْسِهِ بِلَا سَبَبٍ وَ مَنْ قَنِعَ بِالْمَقْسُومِ اسْتَرَاحَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْکَرْبِ وَ التَّعَب.)[۲۱]. عبدالرزاق گیلانی، مصباح الشریعه، ترجمه: حسن مصطفوی، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران،۱۳۶۰، اول، ص. ۱۲۷.[۲۲]. محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج ۱۸، ص ۹۸-۱۰۰.[۲۳]. همان، ص ۹۹. (ترجمه: حاصل جواب این است که گفتار آنان تحکمى است روشن، تحکمى که هر شنوندهاى را به شگفت وا مىدارد، براى اینکه در مسالهاى مداخله و حکم مىکنند که مربوط به ایشان نیست، و آن مساله نبوت است، مسالهاى که از دنیا و آنچه در آن است مهمتر است. و این مشرکین در امر معیشت دنیایى که در آن زندگى مىکنند و از رزقش ارتزاق مىنمایند، و خود قطرهاى از دریاى بىکران رحمت ما است، هیچ مداخلهاى ندارند، با اینکه معیشت دنیا از نظر ما مسالهاى است بسیار کوچک و بى ارج، چون متاعى است زایل و ناپایدار، و تقسیم همین زندگى ناچیز در بین آنان، به دست ما است، و از تحت قدرت و مشیت آنان بیرون است، آن وقت چگونه به خود اجازه مىدهند به تقسیم چیزى مداخله نموده که هزاران بار از زندگى دنیا مهمتر است، و آن مساله نبوت است که رحمت کبریایى ما، و کلید سعادت دائمى بشر، و رستگارى جاودانه ایشان است. و مشرکین که در تقسیم معیشت دنیا هیچ گونه دخل و تصرفى ندارند چگونه مىخواهند این مساله مهم را تقسیم نموده، بگویند نبوت نباید بر فلان شخص داده شود، و باید به فلان و فلان داده مىشد.
بنا بر این، جمله «أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ» استفهامى است انکارى، و التفات از تکلم (نحن قسمنا) به غیبت (رحمه ربک) براى این است که دلالت کند بر اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به عنایتى ربوبى اختصاص یافته که به مقام نبوت رسیده است.[۲۴]. همان.[۲۵]. المیزان ، ص ۱۰۰. (ترجمه: کثرت حوائج انسان در زندگى دنیا آن قدر زیاد است که فرد فرد انسانها نمىتوانند همه آنها را در زندگى فردى خود برآورده نمایند، و مجبورند که بطور اجتماعى زندگى کنند، و از اینرو است که اولا بعضى بعضى دیگر را به خدمت خود مىگیرند، و از آنان استفاده مىنمایند. و ثانیا اساس زندگى را تعاون و معاضدت یکدیگر قرار مىدهند، همان طور که در مباحث نبوت در جزء دوم این کتاب گذشت.
در نتیجه مال کار بدینجا منجر مىشود که افراد اجتماع هر یک هر چه دارد با آنچه دیگران دارند معاوضه کند، و از همین جا نوعى اختصاص درست مىشود، چون گفتیم هر یک از افراد اجتماع ما زاد فراوردههاى خود را- که یا غله است و یا کالاى صنعتى- مىدهد و آنچه از حوائج زندگى مىخواهد از ما زاد فراوردههاى دیگران مىگیرد.
مثلا یکى از افراد اجتماع قناتى کنده، و آبى در آورده، آنچه از این آب که زائد بر مقدار حاجتش مىباشد مىدهد، و از دیگران ما زاد آذوقهشان را مىگیرد، در نتیجه هر دو، هم داراى آب مىشوند، و هم داراى آذوقه. و لازمه این نوع زندگى این است که هر فردى در کارى که تخصص دارد سعى مىکند و آن کار را به بهترین وجه ممکن انجام داده، از آنچه درست مىکند هر چه خودش لازم دارد نگه مى دارد، و قهرا ما زاد آن مورد احتیاج دیگران واقع مىشود، چون دیگران به کارى دیگر اشتغال دارند، و او هم به فراوردههاى آنان محتاج است، و ما یحتاج خود را با آنچه از فراوردههاى خود زیاد آمده مبادله مىکند، مانند نانوا که محتاج آبى است که سقایان دارند، و سقا هم محتاج نان او است، پس نانوا براى سقا کار مىکند، و سقا هم براى نانوا. و نیز مانند یک مخدوم که خادمى را براى خدمت خود مسخر کرده، و خادم هم مخدوم را براى پولش مسخر کرده، و همچنین هر دسته از طبقات اجتماع مسخر طبقات دیگر، و خود مسخر کننده آنان است، و آنان یا بدون واسطه و یا با یک یا چند واسطه مسخر اویند، (کفاشى براى کفشدوزى بدون واسطه محتاج به دباغ است، ولى برزگر با واسطه محتاج به او است، چون بین برزگر و دباغ و سراج فاصله است)، براى اینکه هر یک به ما زاد آنچه نزد دیگرى است محتاج است، و هر یک فراوردههاى خود را در دسترس دیگران قرار مىدهد، البته با اختلافى که مردم در احتیاج و اهتمام به فراورده ها دارند.)
نویسنده: محمدحسین افشاری