در ابتدا به بیان مراحل هشتگانۀ رشد در اندیشۀ روانشناسانه اریک اچ.اریکسون میپردازیم و در گفتار بعدی آن، به تطبیق این مراحل با زندگی مارتین لوتر و تحلیل شخصیت او بر اساس این مراحل هشتگانه پرداخته خواهد شد.
مقدمه
عقیده اریک اریکسون در رشد شخصیت این است که شخصیت افراد در مراحل مختلف بهطور وسیع و گسترده در تعامل اجتماعی رشد پیدا میکند. او بر همبستگیهای روانی-اجتماعی تأکید داشت.[۱]
از بین نظریههای اریکسون، نظریه «مراحل هشتگانه زندگی انسان»[۲] دارای اهمیت بیشتری است و از این هشت مرحله، میتوان پنج مرحلۀ نخست را همان مراحلی دانست که فروید در نظریۀ خود بدان تأکید داشت.[۳] مراحلی که فروید در رشد قائل است، عبارتاند از:
- مرحلۀ دهانی[۴] (تولد تا یک سالگی)
- مرحلۀ مقعدی[۵] (یک تا سه سالگی)
- مرحلۀ آلتی[۶] (سه تا شش سالگی)
- مرحلۀ نهفتگی[۷] (شش تا یازده سالگی)
- مرحلۀ تناسلی[۸] (دورۀ رشد نوجوانی)[۹]
اما نظریۀ اریکسون برخلاف نظریۀ مراحل روانی –جنسی فروید، به تشریح تأثیر تجربۀ اجتماعی در تمام طول عمر میپردازد. بر این اساس، اولاً اریکسون فرآیندهای کارکرد «من» در نظریۀ فروید را بهصورت فرآیندهای روانشناختی ادراک، یادآوری، حل مسئله و فعالیت پذیرفت. ثانیاً سه مرحلۀ دیگر به آن افزود: جوانی، میانسالی و پیری.
آنچه در تأثیر نظریهپردازی اریکسون از فروید میتوان بیان کرد، آن است که نخست پژوهشها و نوشتههای اریکسون دامنۀ وسیعی به تحلیل روانی داده و آن را با زمینههای مهم دیگر، نظیر مردمشناسی فرهنگی و روانشناسی رشد کودک و مطالعۀ تاریخی انسان و ادبیات و هنر، درآمیخت. دومین تأثیر نظریهپردازی اریکسون آن است که فعالیتهای اریکسون، سبب آن شده است که پژوهشگران بهتر بتوانند تحلیلهای روانی را در محدودهای ورای روانکاوی فروید، همچون مددکاری اجتماعی، آموزش کودکان استثنایی، آموزش اختصاصی کودکان خردسال، پرستاری، مشاورۀ مذهبی و … به کار بگیرند.[۱۰]
بدین ترتیب، اندیشه و طرحی که اریکسون ارائه کرد سبب آن شد از تمرکزی که روانشناسان بهواسطۀ اندیشه فرویدی بر میل جنسی داشتند، فاصله بگیرند و به اهمیت انجام موفقیتآمیز تکالیف هیجانی در مقاطع مختلف زندگی پی ببرند.[۱۱]
اریکسون، روانشناسان را وادار کرد که به نوجوانان بهعنوان موجودات جنسی نگاه نکنیم بلکه آنان بهعنوان آدمهایی که به دنبال یافتن هویت و جایگاهشان در دنیا هستند، نگاه کنیم،[۱۲] که شاید بتوان این نکته مهم یعنی جستجوی هویت را در مورد زندگی مارتین لوتر موردتوجه قرارداد، چرا که لوتر توانست از طریق اصلاحاتی که در کلیسا ایجاد کرد، هویت خود را بیابد، همان چیزی که او سالها به دنبال آن میگشت و آن را نمییافت.
گفتار اول) مراحل هشتگانۀ رشد شخصیت در اندیشۀ اریکسون
رشد شخصیت عبارت است از یک جریان مداوم تحولی که انسان در طول عمر خود در تلاش برای فائق آمدن بر تعارضها و مسائل مربوط به چگونگی گذران مراحل مختلف رشد است. این جریان رشدی برحسب مراحل متوالی معین، از تولد تا کهنسالی، در طی هشت مرحله صورت میگیرد.
مراحلی که اریکسون در رشد شخصیت قائل است عبارتاند از:
مرحله اول: اعتماد در برابر بیاعتمادی[۱۳]
مرحله دوم: استقلال در برابر شک به خود[۱۴]
مرحله سوم: خلاقیت در برابر احساس تقصیر[۱۵]
مرحله چهارم: کارآمدی در برابر حقارت[۱۶]
مرحله پنجم: هویتیابی در برابر آشفتگی هویت[۱۷]
مرحله ششم: صمیمیت در برابر انزوا[۱۸]
مرحله هفتم: ثمرمندی در برابر بیحاصلی[۱۹]
مرحله هشتم: یکپارچگی شخصیت در برابر ناامیدی[۲۰][۲۱]
برای اینکه بتوان یک فرد را شناخت باید بررسی کرد که او چگونه هر یک از این مراحل را پیموده است و با مشکلات هر یک از این مراحل چگونه دستوپنجه نرم کرده است. آنچه در اینجا لازم است یادآوری شود این است که چگونگی رشد فرد، مربوط به آمیختگی عوامل مختلف بیولوژیک، روانی و اجتماعی است که در فصل دوم بهطور مجزا هر یک از این عوامل را مورد بحث و بررسی قراردادیم. در آنجا گفتیم که عامل بیولوژیک (زیستی)، عاملی است درونی و ناشی از کششها و انگیزههای زیستی و مادرزادی فرد. عامل روانی و عامل اجتماعی، ناشی از مناسبات کودک با والدین خود با دیگر افرادی است که در زندگی او به نحوی دخالت دارند. بهاینترتیب یک فرد درآنواحد در سه جهان عضویت دارد: جهان زیستی خود، جهان روانیای که در آن سیر میکند و جهان اجتماعیای که در آن زندگی میکند.
باید خاطرنشان کرد که در هر یک از مراحل مزبور، فرد با یک بحران و تعارض مواجه میشود. ازنظر اریکسون شکلگیری شخصیت فرد در این مراحل بستگی به این دارد که فرد چطور با بحران پدید آمده در هر مرحله مواجه شود و سعی در حل آنها دارد؛ اگر موفق به حل بحران شد، میتواند با بحرانهای بعدی نیز مقابله کند.[۲۲]
اصل مهم در نظریه شخصیت اریکسون
بر اساس نظریۀ رشد اریکسون، محور نظریۀ رشد «خود» در انسان، آن است که رشد و تکامل هر فرد شامل یکرشتۀ مراحل مشخص جهانشمول است که در تمام افراد بشر وجود دارد. این اصل که «اصل اپی ژنتیک رسش»[۲۳] نام دارد به معنای آن است که شخصیت انسان در اصل بر اساس مراحل از پیش تعیینشده و بالقوه رشد میکند. این رشد تقدیر شده در وجود انسان، در آمادگی انسان برای تحریک بهطرف محرکها، بروز آگاهیها و ارتباط متقابل با عوامل وسیع و مختلف اجتماعی تجلی میکند. دومین مطلبی که در این اصل وجود دارد آن است که شرایط فرهنگی و اجتماعی باید به گونهای باد که بتواند این ظرفیتها و گرایشهای بالقوه را شکوفا و محافظت نماید و با پدید آمدن شرایط مناسب، رشد مرحلهای را سرعت بخشد.[۲۴]
۱-۱. مرحله اول: اعتماد در برابر بیاعتمادی
همانطور که بیان شد در اندیشه اریک اچ.اریکسون، رشد شخصیت از بدو تولد آغاز گشته و تا دورۀ بزرگسالی ادامه مییابد. میتوان دوران کودکی را از جهت اهمیت در رشد شخصیت از دیگر مراحل رشد پراهمیتتر دانست. تجارب و خاطراتی که کودک در دوران کودکی میآموزد، ماندگارترین ایشان است و اثر آن از شخصیت او، هیچوقت زدوده نمیشود. شاید بتوان پیشقدم اینگونه تحلیل را زیگموند فروید دانست. او عقیده داشت که شخصیت فرد در دوران کودکی رشد میکند و پایههای آن در همان سنین گذاشته میشود.[۲۵]
نویسنده کتاب «روانشناسی رشد» در مورد نظریه فروید اینگونه میگوید:
«او برای نخستین بار به اهمیت تجربههای اولیه در دوران کودکی در رشد و تکامل شخصیت فرد اشاره کرد. او با مشاهدۀ اینکه بیشتر بیماران روانی دوران کودکی ناگوار و غمآلودی داشتهاند، نتیجه گرفت که همان تجارب دوران کودکی در قوام و تعادل شخصیت فرد اهمیت فراوان داشتهاند.»[۲۶]
مرحله اول که از تولد تا یک سال و نیمی انسان را در برمیگیرد، دورهای است که با مرحلۀ دهانی فروید که تقریباً بهطور انحصاری به دهان مربوط میشود، همخوانی گستردهای دارد.[۲۷] در دیدگاه اریکسون، نوباوگی زمان جذب کردن است که این نهتنها از طریق دهان است، بلکه از طریق اندامهای حسی گوناگونشان جذب میکنند.[۲۸]
برای موفق شدن کودک در این مرحله او باید با محیط پیرامونش تعامل داشته باشد بهگونهای که نسبت به آن احساس اعتماد پیدا کند. روشی که محیط یعنی خانواده و بخصوص مادر کودک به نیازهای نوزاد پاسخ میدهد در شکلگیری احساس اعتماد کودک به محیط نقش اساسی دارد.[۲۹] از نظر اریکسون آنچه بهعنوان حمایت در این دوران بسیار مهم است مسائلی است همچون، برطرف کردن ناراحتی کودک، بغل کردن و نوازش کردن او، صبورانه منتظر ماندن تا او بهقدر کافی شیر بخورد، از شیر گرفتن او هنگامیکه علاقه کمتری به پستان یا شیشه شیر نشان میدهد.[۳۰]
بیاعتمادی و پیامدهای آن
احساس بیاعتمادی مشکلات جدی و زیادی را میتواند در طول عمر برای مراحل آینده رشد کودک ایجاد کند. بهعبارتدیگر از تعامل با جهان شکست میخورد و ممکن است از آن کنارهگیری کند. بهعبارتدیگر از تعامل با محیط اطراف و جهان امتناع کرد، منزوی میشود. اعتقاد بر این است که بسیاری از موارد اختلالهای روانی شدید ناشی از یک شکست ناگهانی در آن فردی شکل میگیرد که در کودکی احساس اعتمادش شکل نگرفته است.
اریکسون در دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی در نوشتههای خود به این نظریه پرداخت که تازه مادری که شغلی را بیرون از خانه برای خود برمیگزیند و فرزند تازه متولدشدۀ خویش را به خویشاوندان یا مهدکودک میسپارد، بیاعتمادی را در کودک به وجود میآورد.[۳۱]
۱-۲. مرحله دوم: استقلال در برابر شک به خود
این دوره که از یک سال و نیم شروعشده تا سهسالگی به طول میانجامد و تقریباً با دوران مقعدی در نظریۀ فروید معادل است.[۳۲]
در این دوران مبارزه میان دو نیرو وجود دارد. نیرویی که بهعنوان پیش برنده است که او را علاقهمند به آزمایش کفایت و شایستگی خود میکند و دیگری نیروی عقب برنده است که بازگشت به وضعیت وابستگی روانی در دورۀ پیشین ظاهر میشود.[۳۳]
رشد در این مرحله در دو بخش قابلتصور است:
- ازنظر روانی
طی مرحله دوم کودک ازنظر روانی میخواهد اراده خود را شکل دهد و خود کودک ترجیحاتی دارد و درباره چگونگی ارضای نیازهایش انتخابها و گزینشهایی دارد.
الف- کودک گاهی چیزهایی را طلب میکند که والدینش برای او نمیپسندند و نمیخواهند.
ب- گاهی نیز کودک چیزهایی را طلب میکند که والدین نمیتوانند بفهمند که کودک چه میخواهد.
بنابراین کودک میفهمد که او ارادهای جداگانه نسبت به والدین دارد و درنتیجه این احساس در او شکل میگیرد که ازنظر روانشناختی از والدین خود جداست. کودکان در صورتی اراده را پرورش میدهند که محیط آنان امکان مقداری ابراز وجود در کنترل بر اسفنکتر و سایر عضلات را به ایشان بدهد.[۳۴]
- ازنظر جسمانی
در این مرحله کودک احساس میکند روی حرکات و واکنشهای جسمانی خود، کنترل دارد.[۳۵] در مرحله دوم کودک میتواند راه برود و اشیا را در دست خود نگه دارد. یا میتواند از والدین خود دور شود، از آنها جدا شود؛ و یا کنشهای جسمانی و بدنی خودش را کنترل کرده و مستقلاً و بدون وابستگی به والدین خود را تمیز و خشک کند.
برای اینکه، احساس استقلال، در کودک شکلگرفته و رشد یابد، لازم است احساس اعتماد در مرحله اول باید بهطور موفقیتآمیزی شکلگرفته و رشد یافته باشد و از برخی شرایط خاص که در محیط کودک، رشد استقلال را تسهیل میکند برخوردار باشد. بدین معنا که آزادی کافی برای بروز اراده و نیروی جسمانی خویش داشته باشد و جدای از آن حد و حدودی برای آزادی های جدیدش نیز تعیین شده باشد.
شرم و پیامدهای آن
کودکی که احساس استقلال در او شکل نگیرد و موفق به رشد آن نشود، دچار احساس شرم میشود. شرم موقعی رخ میدهد که کودک علیرغم اینکه سعی میکند ارادهاش را بروز دهد، شکست بخورد و احساس بدی نسبت به شکست خود پیدا کند. در اصل شرم، احساس خودآگاه زیر نظر قرار داشتن و رسوا شدن است. شرم ویژگیهای اخلالگر هستند و هر دو از بیاعتمادی بنیادی که در نوباوگی ایجادشدهاند، ناشی میشوند.[۳۶]
بزرگسالانی که نمیتوانند روابط صمیمانه برقرار کنند، همان کسانی اند که بیشازحد به فردی عزیز وابسته هستند یا همواره در مورد تواناییهای خویشتن برای درگیری با چالشهای جدید تردید دارند؛ در دوران نوباوگی و نوپایی نمیتواند بر تکالیف، اعتماد و خودگردانی کاملاً مسلط شوند.[۳۷] بهطورکلی میتوان با یک نگاه روانشناسی اینگونه گفت، احساس شرم میتواند باعث مشکلات روان رنجوری[۳۸] و اختلال وسواس بیمارگونه[۳۹] و اختلال جامعه ستیزی[۴۰]: شود که عدم تبعیت از قوانین جامعه و تجاوز به حقوق دیگران از نشانه های این اختلال است، شود.[۴۱]
در این هنگام، بر آن می شود که برای اضطراب خود کاری انجام دهد. لذا بهجای اینکه مستقیماً عهدهدار موقعیت پرمخاطره و مشکل شود شروع به انجام اعمال تکراری میکند. درواقع وقتی دچار احساس اضطراب شده این اعمال تکراری به او احساس آرامش میدهد.[۴۲]
از دیگر نشانههای این اختلال احساس وظیفهشناسی و نیز رعایت ملاحظات اخلاقی در حد غیرقابل انعطاف و کمالگرایی و تمامیتگرایی شدید و حتی پرداختن به ریزترین و جزئیترین حواشی قضیۀ موردنظر تا انجام اصل قضیه میباشد.[۴۳]
اریکسون معتقد است یکی از علل چنین رفتارهایی، سرزنش بیشازحد است. طبق نظر وی، سرزنش کردن و یا شرمنده کردن کودک روش مناسبی برای تربیت کودک نیست. سرزنش بیشازحد میتواند به تصمیمگیریهای مخفیانه منتهی شود و برای انجام کاری دور از دید و انظار دیگران تلاش کند؛ زیرا موقعی که کودک مورد سرزنش قرار گرفت درواقع اراده و خواست او از بین نمیرود بلکه زیرزمینی میشود و قواعد اجتماعی را انکار میکند و آنها را غلط یا نامناسب تلقی میکند. بهعبارتیدیگر، این امور نتایج سرزنش بیشازحد کودک است.[۴۴]
افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی اغلب به خانوادههایی تعلق دارند که با محرومیت هیجانی، روشهای انضباطی خشن رشد یافتهاند. بدرفتاری با کودک یا غفلت از آن، فرزند پروری بیثبات و متغیر یا انضباط والدینی متناقض، احتمال تبدیل سوء رفتار را به اختلال اجتماع ستیزی افزایش میدهد. اریکسون میگوید بیشترین احساس شرم و شکی که در کودکان به وجود میآید ناشی از ناکامی والدین در ازدواج، کار و شهروندیشان است.[۴۵][۴۶]
۱-۳. مرحله سوم: خلاقیت در برابر احساس تقصیر
این مرحله که از سهسالگی شروع میشود و تا پایان پنجسالگی به طول میانجامد، دورۀ بازی[۴۷] نامگرفته است که این دوره، با مرحلۀ آلتی فروید برابر است؛ و تنها تفاوتی که بین این دو دیدگاه در مورد این مرحله وجود دارد آن است که فروید عقدۀ ادیپ را محور مرحلۀ آلتی قرارداد، اما اریکسون معتقد بود که عقدۀ ادیپ یکی از چند فرآیند رشد مهم در دورۀ بازی است.[۴۸]
اریکسون همچون دیگران قائل است که بازی نقش مهمی در رشد این دوران دارد مثلاً کودکان نقش پدر و مادر، دکتر، پرستار، معلم، فضانورد را بازی میکنند و این بازی در تکوین شخصیت او مؤثر است[۴۹]؛ در این فضا، بازی جنبۀ تفریحی ندارد بلکه در این مرحله کودک برای اعمال خود هدف و منظوری را دنبال میکند.[۵۰] ابتکار یا خلاقیت را میتوان یک نوع تولید دانست و یا بهکارگیری انرژی در یک فعالیت یا طراحی نقشه دانست.
مرحله سوم درواقع ادامه مرحله دوم است و به آن بسیار نزدیک است. در مرحله قبل کودک، ارادهاش را بروز میداد و مهمترین هدف او صرفاً اظهار اراده و تمرین آن بود. در این مرحله کودک صرفاً نمیخواهد ارادهاش را اظهار کند بلکه میخواهد از تواناییاش برای به دست آوردن هدف استفاده کند.
در مرحله قبل کودک اثبات کرده است که او یک اراده دارد ولی در این مرحله او میخواهد درک کند که او میتواند با آن ارادهاش، کار مورد نظرش را انجام دهد. بدینسان دیگران بهتدریج میفهمند او چه نوع آدمی خواهند شد.[۵۱]
خانواده برای رشد احساس خلاقیت کودک لازم است با روش مناسبی با او تعامل داشته باشد یعنی باید کنجکاوی، پرحرفیها و فضولیهای او را تحمل کند.
خانواده باید از سائقها و تمایلات او قدردانی کند و اجازه دهد کودک به ارتباط با جهان وارد شود و مسئولیتی بپذیرد.[۵۲]
احساس تقصیر و پیامدهای آن
درصورتیکه احساس خلاقیت کودک رشد نکند، احساس تقصیر در او ایجادشده و رشد مییابد. احساس تقصیر یعنی احساس اینکه او قوانین صحیح و غلط را زیر پا گذاشته و شکسته است، درواقع کودک با سنجش صحیح و غلط بودن عمل خودش با معیارهایی که آموخته است، احساس تقصیر میکند؛ زیرا کودک خود را عنصر فعال تلقی کرده و برای رفتارهای خود احساس مسئولیت میکند و رفتارهای خود را بر ضد معیارهای صحیح و غلط (حق و باطل) امی نماید.
اریکسون معتقد است، معیارهای صحیح و غلط گاهی از درون و گاهی از بیرون ناشی میشود. کودک معیارهای خام و نپختهای از «صحیح و غلط» در درون خود دارد. وجدان[۵۳] قبل از این مرحله در کودک وجود دارد، اما شکل و محتوای آن در مرحله سوم رشد، یاد میگیرد.
پس قبل از مرحله سوم، کودک احساس و درک کرده است که برخی کارهایش خوب است و برخی دیگر بد. این احساس درونی (توسط وجدان) بهوسیله پیامهایی که کودک از والدین خود دریافت میکند، تقویت میشود و رشد مییابد.
اگر پدر و مادرها به کودک خود اجازۀ بروز ابتکار نمیدهند و این امر سبب میشود که در آنان، احساس تقصیر و کمارزشی پدید میآید.[۵۴] کودکانی که در چنین خانوادههایی رشد میکنند، از ابراز وجود میترسند و ضمن اتکای شدید به دیگران، در کارهای گروهی نیز بهصورت فعال شرکت نمیکنند و بیشتر در کارهای غیر گروهی و فردی حضور مییابند.[۵۵]
اگر این رفتار از سوی خود والدین به زیر پا گذاشته شود، کودک از ایشان تنفر پیدا میکند.[۵۶]
۱-۴. مرحله چهارم: احساس کارآمدی در برابر احساس حقارت
این مرحله که از ششسالگی تا یازدهسالگی به طول میانجامد، چهارمین مرحله رشد میباشد که با سالهای نهفتگی فروید برابر است.[۵۷] مرحله چهارم، مرحلهای است که در آن احساس کارآمدی یا احساس حقارت در کودک شکل میگیرد. در این مرحله، امیال جنسی فروکش میکند و بچهها از خانه به مدرسه رو میآورند و شروع دوره مدرسه و زندگی همراه با کار است و از بازیهای او کم میشود.[۵۸] البته مدرسه میتواند کلاس درس، جنگل یا مزرعه باشد.[۵۹] این مرحله دوران فراگیری مهارتهای جدید و ساختن است. منظور از کوشایی این است که بچهها یاد میگیرند، کارها را تکمیل کنند.[۶۰]
هرچند کودک از بدو تولد بلکه قبل از آن در حال یادگیری است، اما در این سن یادگیری رسمی آغاز میشود. یادگیری رسمی، یادگیریهایی است که توسط دیگران سازماندهیشده و بهمنظور آموزش مهارتهای خاص ارائه میشود. آنچه در این زمان یاد میگیرد چیزهایی است که کودک را در جهان بزرگسالی قرار میدهد. اریکسون معتقد بود اگر قرار است بچهها دارای ایگوی قوی باشند باید با معلمان خود همانندسازی کنند. جامعه به معلمان قابلاعتماد و دلگرمی دهنده نیاز دارد که میدانند چطور به کارهایی که بچهها میتوانند انجام بدهند، تأکید دارد.[۶۱]
احساس حقارت و پیامدهای آن
کودکی که به احساس کارآمدی دسترسی پیدا نکند، احساس حقارت در او شکل میگیرد. هر نوع گرفتار شدن در این بحران، خطرناک است؛ زیرا طرز تلقی و برداشت کودک نسبت به یادگیری، مدرسه و آموزگاران در این مرحله شکل میگیرد.[۶۲]
به عبارت واضحتر، در دو صورت و تحت عوامل زیر احساس حقارت میتواند شکل بگیرد: فقدان مهارتها و شایستگیها[۶۳]، احساس هویت پیش از موقع[۶۴]. کودکی که اعمال او به چشم نمیآید نمیتواند احساس شایستگی را در درون خویش احساس کند بلکه در او احساس حقارت و کم بینی پدید میآید.[۶۵]
اریکسون معتقد بود که ترکیب انتظارات بزرگسالان و انگیزه کودکان برای تسلط یافتن، زمینه را برای تعارض روانشناختی اواسط کودکی، سختکوشی در برابر احساس حقارت آماده میکند که در صورتی بهطور مثبت حل میشود که کودکان در مهارتها و تکالیف مفید، احساس شایستگی کنند.[۶۶]
۱-۵. مرحلۀ پنجم: هویتیابی در برابر آشفتگی هویت
طبق نظر اریکسون، این مرحله مهمترین مرحله در رشد انسان است که از دوازدهسالگی تا بیستسالگی به طول میانجامد. فرد در این دوران یک انسان کامل نیست، بلکه نوجوان بالغی است که جامعه به لحاظ سازگاری با محیط و اتخاذ نقشهای جدید برای برآوردن توقعات اجتماعی، از او انتظارات بسیاری دارد.[۶۷]
هویت چیزی است که نوجوان در این دوران به دنبال کسب آن میباشد. هویت یک مفهومی چندوجهی است؛ اما اصولاً احساس هشیارانه بیهمتا بودن و جهت داشتن است که از تجربیات روانی انجامشده در ایگو نشاءت میگیرد، ازجمله همانندسازی قبلی شخص در گروههای مختلف (مثل خانواده، همکیشان، همکلاسی و همسالان) و از خودانگارههای او.[۶۸]
ازنظر اریکسون هویت مبتنی بر دو امر است:
- احساس و تصوری که فرد در هر مرحلهای از مراحل قبل به دست میآورد؛ که این احساس ها عبارتاند از: احساس اعتماد، احساس استقلال، احساس ابتکار و احساس کارآمدی. این احساسها بهمنزلهی اجزاء اوست که اکنون در مرحلۀ پنجم با همدیگر جمع میشوند.
- نقشها و فرصتهایی که جامعه به فرد ارائه میدهد.[۶۹]
بسیاری از مشکلات شخصیت که در فرد مخفی مانده است، اکنون در طی نوجوانی ظاهر میشود. این امر به نوجوان فرصتی میدهد تا خودآگاهی خویش را افزایش دهد. این خودآگاهی افزایشیافته منجر به میل به کمال و جستجو برای کامل کردن رشد ناقص مراحل قبل میشود تا بر آن فائق آید. (میل به کمال در او به وجود میآید و نواقص قبلی خود را جبران میکند).
سردرگمی هویت و پیامدهای آن[۷۰]
سردرگمی هویت عبارت است از شکست در ایجاد رشد احساس هویت و از عدم موفقیت فرد نسبت به شکل دادن هویت در برابر فشارها ناشی میشود.[۷۱]
سردرگمی هویت ممکن است پیامد تحت فشار بودن هویتی ناخواسته و یا عدم اعطای نقش مفید از سوی جامعه باشد.
از این رو نوجوان برای برون رفت از سردرگمی هویت سعی می کند هویت کس دیگر یا هویتی که فرد دیگری برای او تجویز کرده است را بپذیرد و یا به جنبش و یا گروهی وارد شود و با ایشان همسان سازی کند.
۱-۶. مرحلۀ ششم: صمیمیت در برابر انزوا
این مرحله از انتهای نوجوانی یعنی حدود ۲۰ سالگی شروع میشود و تا اوایل بزرگسالی یعنی حدود ۲۴ سالگی ادامه دارد که معمولاً در این سن ازدواج انجام میشود و فرد، خانواده تشکیل میدهد.[۷۲]
در این مرحله آنچه باید پدید بیاید، صمیمیت است. اریکسون در تعریف صمیمیت اینگونه بیان میدارد که شخص استعداد خود را در هماهنگ ساختن هویت خود با دیگری به کار میگیرد، بدون ترس از اینکه هویت خود را از دست دهد.[۷۳]
اریکسون همانند فروید بر این اعتقاد بود که فرد تنها از این دوره آمادگی ایجاد ارتباطهای اجتماعی و بهخصوص رابطه نزدیک و صمیمانه جنسی و عشقی با جنس مخالف را پیدا میکند. قبل از این، زمان بیشتری به انگیزههای رفتار جنسیِ شخصی صرف جستجو برای یافتن هویت میشود.[۷۴]
در این دوران است که به دنبال این صمیمیت در جنس مخالف خود است[۷۵] که درنهایت منجر به تشکیل زندگی میشود. در این دوران است که با همسر خود متعهد میشود و آنقدر صبر و استقامت دارد که به مصالحه و فداکاریهای لازم تن بدهد.[۷۶]
نتیجۀ این صمیمیت، آن است که بهواسطه مشارکت داشتن با روابط دوستانه صمیمانه جدید نسبت به هویت جدیدش آگاهتر میشود. صمیمت به فرد اجازه میدهد تا از تنهایی و بیکسی مرحلۀ هویت بیرون بیاید.
احساس انزوا و پیامدهای آن[۷۷]
فردی که نمیتواند صمیمیت را رشد دهد احساس انزوا در او رشد خواهد کرد. انزوا به معنای آن است که نمیتواند با صمیمیتهای حقیقی، هویت خود را بیابد.[۷۸] چنین فردی نخواهد توانست رابطۀ دوستانه و نزدیکی با فرد دیگری داشته باشد. او ممکن است رابطهی دوستی ایجاد کند ولی نمیتواند صمیمی باشد. طبق نظر اریکسون چنین فردی دارای یک رابطهی رسمی و کلیشهای در سطح بالایی خواهد بود (فاقد یک احساس گرم و قابلانعطاف رابطهی دوستانۀ مهربانانه). چنین رابطهای تنها بر نقشهایی مبتنی است که فردی از دیگری انتظار دارد ایفا کند. اگر ظرفیت صمیمیت در جوان از ظرفیت انزوا بیشتر باشد، صاحب فضیلتِ محبت میشود.[۷۹]
۱-۷. مرحلۀ هفتم: ثمرمندی در برابر بیحاصلی
این مرحله که از ۲۵ سالگی تا ۶۰ سالگی به طول میانجامد، معرف احساسی است که فرد در انجام دادن فعالیت خود برای نسل آینده دارد. از نظر اریکسون، مفهوم تولید و خلاقیت در این دوره بسیار مهم است. در این دوره، فردی احساس زندگی موفقیتآمیز دارد که اشخاصی مورد محبت در اطراف خود داشته باشد و از به ثمر رساندن فعالیتی در جامعه خشنود باشد. فقط بهصرف داشتن فرزندان، چنین احساس موفقیتی حاصل نمیشود، بلکه تربیتی که به آنها داده میشود بهمنزلۀ داشتن وظایف مهم اجتماعی و مهمی در این راه است.[۸۰] خطرات این دوره غوطهور ماندن در خودمحوری از یکسو و بیارزش دانستن خود از سوی دیگر است.
به دیگر سخن، منظور از تولید در این دوران این است که میانسال، کار خلاقانه و مولدی دارد و بر خلاقیت مولد بودن خود میافزاید و دغدغه رفاه و آسایش نسل بعدی را دارد.[۸۱] واضحترین شکل مولد بودن، رسیدن به اهداف شخصی مثل تولیدمثل، تربیت کودکان و توجه به امر پیشرفت آنها در زندگی است. در حقیقت مولد بودن زمانی آغاز میشود که شخص به وضع نسل آینده خود علاقهمند میشود و درباره کیفیت و چگونگی شرایطی که آن نسل در آن خواهد زیست به تأمل میپردازد.[۸۲] فرد زاینده، نیاز خویش به ابراز وجود را با نیاز به مشارکت ترکیب کرده و هدفهای شخصی را در رفاه دنیای اجتماعی بزرگتر ادغام میکند.[۸۳]
بیحاصلی و پیامدهای آن
بحران این دوران بیثمر بودن و رکود است. رکود به معنای مولد نبودن، یکنواختی و فقر روابط میان فردی است.[۸۴] اگر تولید بیش از رکود باشد، فضیلت دلسوزی عاید میشود.[۸۵]
۱-۸. مرحله هشتم: یکپارچگی شخصیت در برابر نومیدی
این دوران که از ۶۰ سالگی تا مرگ میباشد،[۸۶] دوران جمعبندی زندگی است.[۸۷] آخرین مرحله در نظام اندیشهای اریکسون، احساس یکپارچگی شخصیت در برابر نومیدی است. شخصی که دارای یکپارچگی شخصیت است نباید هیچیک از کارهایی را که در زندگی انجام داده است با نومیدی بنگرد و باید دارای این احساس باشد که اگر قرار بر تکرار آنها بود دوباره به همان شیوه عمل میکرد.
این مرحله اصولاً دوره تأمل است. شخص در این دوره به یادآوردی گذشتهها، خاطرات، رؤیاها و بازسازی معنای زندگی خود میپردازد، آنهم وقتی مرگ قریبالوقوع است.[۸۸]
به نظر اریکسون، فرد در این مرحله از زندگی، دچار بحران روانی – اجتماعی چندان نمیشود و بیشتر به جمعبندی، ارزیابی و مرتبط ساختن تجارب خود از تکامل «خود» (ایگو) در مراحل مختلف گذشته، مشغول میشود. این روند را اریکسون، «عروج خود» مینامد.[۸۹] ولی اگر او بتواند بحرانهای قبلی رشد را با موفقیت حل کند، میتواند در آخرین سالهای زندگی با خوشبینی و شور و شوق مواجه بشود.[۹۰]
[۱]. دوان پی شولتز، سیدمن الن شولتز، نظریههای شخصیت، مترجم: سید یحیی محمدی، تهران: ویرایش، ۱۳۹۱، بیست و یکم شولتز، ص ۲۴۳.
[۲]. Eight ages of man.
[۳]. Freud, s.The Origins of Psychoanalysis,Letter to Wilhelmfliess drafts and notes, p 1887-1902.P: 253.
[۴]. Oral Stage
[۵]. Anal Stage
[۶]. Phallic Stage
[۷]. Latency Stage
[۸]. Genital Stage
[۹]. دوان پی شولتز، پیشین.
[۱۰]. حسین لطفآبادی، «تئوری اریکسون دربارۀ رشد روانی-اجتماعی»، مجله جستارهای ادبی، زمستان ۱۳۶۶، شماره ۷۸، ص ۷۲۶.
[۱۱]. J.E. Marci, Unpublished review of J.W.Santrock’s Adolescence (9th ed), New York, Mc Graw-Hill,p.219.
[۱۲]. جان سانتراک، زمینه روانشناسی، مترجم: مهرداد فیروزبخت، تهران: رشد، ۱۳۹۰، پنجم. ج ۱، ص ۲۰۱.
[۱۳]. Trust Versus Mistrust
[۱۴]. Autonomy Versus Shame and Doubt
[۱۵]. Initiative Versus Guilt
[۱۶]. Industry Versus Inferiority
[۱۷]. Ego Identity Versus Role Confusion
[۱۸]. Intimacy Versus Isolation
[۱۹]. Generativity Versus Stagnation
[۲۰]. Ego integrity Versus Despair
[۲۱]. E.H. Erikson, The Life Cycle Completed: A Review, New York: Norton,1982,p.201.
[۲۲]. E.H. Erikson, Life History and the Historical Moment, New York: Norton,1975,p: 25.
[۲۳]. Epigenetic principle of maturation.
[۲۴]. دوان پی شولتر، پیشین، ص ۲۵۲.
[۲۵]. سعید شاملو، مکتبها و نظریهها در روانشناسی شخصیت، تهران: رشد، ۱۳۸۴، ص ۴.
[۲۶]. علیاکبر شعاری نژاد، روانشناسی رشد، تهران: دانشگاه پیام نور، ۱۳۸۳، ص ۲۴۰.
[۲۷]. جیس فیست و گریگوری جی فیست، نظریههای شخصیت، مترجم: یحیی سید محمدی، تهران: نشر: روان، ۱۳۹۱، هفتم، ص ۲۹۲.
[۲۸]. E.H. Erikson, Childhood & Society (2nd ed), New York,Norton,1963,p.215.
جیس فیست پیشین.
[۲۹]. محمود منصور و پریرخ دادستان، دیدگاه پیاژه در گستره تحول روانی، تهران: بعثت، ۱۳۷۴، ص ۶۱؛ لورا برک، روانشناسی رشد، مترجم: یحیی سید محمدی، تهران: ارسباران، ۱۳۹۳، بیست و پنجم، ص ۳۲۱؛ سیف، سوسن و دیگران، روانشناسی رشد، تهران: سمت، ۱۳۸۵، هجدهم، ج ۱، ص ۱۹۴.
[۳۰]. لورا برک، پیشین، ص ۳۲۱.
[۳۱]. دوان پی شولتز، پیشین، ص ۲۵۴.
[۳۲]. سعید شاملو، پیشین، ص ۷۸.
[۳۳]. سوسن سیف، پیشین، ج ۱، ص ۱۱۳.
[۳۴]. جیست فیست، پیشین، ص ۲۹۵.
[۳۵]. محمود منصور، پیشین، ص ۶۱.
[۳۶]. جیس فیست، پیشین، صص ۲۹۴-۲۹۵.
[۳۷]. لورا برک، پیشین، ج ۱، ص ۳۲۲.
[۳۸]. ریتا ال. اتکینسون و دیگران، زمینه روانشناسی هیلگارد، مترجم: محمد نقی براهینی و دیگران، تهران: رشد، ۱۳۹۳، بیستم، ص ۷۰۲.
[۳۹]. Obsessive compulsive disorder (OCD).
[۴۰]. Psychopathic disorder
[۴۱]. E.H. Erikson, Childhood & Society,p.254.
[۴۲]. ریچارد پی، هالچین، سوزان کراس ویتبورن، آسیبشناسی روانی، مترجم: یحیی سید محمدی، تهران: روان، ۱۳۹۰، دهم، ج ۱، ص ۲۹۵.
[۴۳]. احمد علامه فلسفی، روانشناسی اختلالات شخصیت، تهران: فراروانشناسی، ۱۳۹۴، اول، ص ۴۰.
[۴۴]. Ibid,P.252.
[۴۵]. E.H. Erikson, Insight and Responsibility, New York: Norton,1964,P.119.
[۴۶]. R.Evans, Dialogue with Erik Erikson, New York: Harper & Row,1967,P. 19.
[۴۷].play age
[۴۸]. جیس فیست، پیشین، ص ۲۹۵.
[۴۹]. چارلز اس. کرور و مایکل اف.شی، نظریههای شخصیت؛ مترجم: احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵، صص ۱۸۸-۱۹۸.
[۵۰]. E.H. Erikson, Toy and reasons: stage in the ritualization of experience, New York: Norton,1997, PP.34-46.
[۵۱]. E.H. Erikson, identity youth and crisis, New York: Norton,1968, p. 115.
[۵۲]. دوان پی شولتز، پیشین، ص ۲۵۵؛ ریچارد رایکمن، پیشین، ص ۱۹۰.
[۵۳]. Conscience
[۵۴]. سعید شاملو، پیشین، ص ۷۹.
[۵۵]. سعید شاملو، پیشین، ص ۷۹-۸۰.
[۵۶]. سوسن سیف، پیشین، ص ۱۱۳-۱۱۴.
[۵۷]. جیس فیست، پیشین، ص ۲۹۷.
[۵۸]. سوسن سیف، پیشین، ج ۱، ص ۱۱۴
[۵۹]. E.H. Erikson; Young Man Luther, p. 258.
[۶۰]. R.Evans, Dialogue with Erik Erikson, New York: Harper & Row, 1967,P: 28.
[۶۱]. E.H. Erikson, identity youth and crisis, New York: Norton,1968,P: 125
[۶۲]. سعید شاملو، پیشین، ص ۸۰.
[۶۳]. lack of skills and competence
[۶۴]. premature identification
[۶۵]. جیمز وندرزندن، ص ۱۲۹.
[۶۶]. E.H. Erikson, Identity and the life cycle: selected paper, psychological issues,1959,p.167.
[۶۷]. سعید شاملو، پیشین، ص ۸۰.
[۶۸]. ریچارد رایکمن، پیشین، ص ۱۹۱.
[۶۹]. E.H. Erikson, The Life Cycle Completed: A Review, New York: Norton,1982,p.200.
[۷۰].Identity diffusion
[۷۱]. سعید شاملو، پیشین، صص ۸۲-۸۳.
[۷۲]. سعید شاملو، پیشین، ص ۸۴.
[۷۳]. سعید شاملو، پیشین؛ جیس فیست، پیشین، ص ۳۰۱، دوان پی شولتز، پیشین، ص ۲۵۸.
[۷۴]. سعید شاملو، پیشین.
[۷۵]. ریچارد رایکمن، پیشین، ص ۱۹۴.
[۷۶]. E.H. Erikson, Insight and Responsibility,p.263.
[۷۷]. sense of isolation
[۷۸]. E.H. Erikson, identity youth and crisis,۱۹۶۸,P.137.
[۷۹]. ریچارد رایکمن، پیشین، ص ۱۹۵.
[۸۰]. دوان پی شولتز، پیشین، ص ۲۵۸.
[۸۱]. رایکمن، ص ۱۹۵؛
E.H. Erikson, The Life Cycle Completed,p.67.
[۸۲]. سعید شاملو، پیشین، ص ۸۶.
[۸۳]. لورابرک، پیشین، ج ۲، صص ۲۸۲-۲۸۴؛ جیس فیست، پیشین، ص ۳۰۳.
[۸۴]. E.H Erikson, Identity: Youth and Crisis, P. 138.
[۸۵]. ریچارد رایکمن، پیشین، ص ۱۹۵.
[۸۶]. ریچارد رایکمن، پیشین، ص ۱۹۵.
[۸۷]. سعید شاملو، پیشین، ص ۸۷.
[۸۸]. M. Walaskay, S.K.& Whitbourne, Nehrke,M.F. Construction and Validation of on ego integrity interview, International Journal of Aging and Human Development,1983-1984,p.62.
[۸۹]. سعید شاملو، پیشین، ص ۸۷.
[۹۰]. جیمز وندرزندن، پیشین، ص ۲۸۳.