گروه دوستان، اولین گروهی است که انسان بعد از خانواده با آن پیوند میخورد و شخصیت او متأثر از آن است
عوامل مؤثر بر شکل گیری شخصیت را می توان به دو دستۀ عوامل ارثی و عوامل غیر ارثی تقسیم کرد. در بخش نخست به بررسی عوامل ارثی موثر بر شکل گیری شخصیت پرداختیم. عوامل غیر ارثی بخشی دیگر از این دسته عوامل هستند که خود به دو بخش کلی: عوامل درونی و عوامل بیرونی تقسیم می شوند. در این نوشتار به دسته دوم از عوامل غیر ارثی پرداخته می شود. (عوامل بیرونی)
۲. عوامل بیرونی
۲-۱. خانواده
شاید بتوان این را گفت که یکی از مهمترین عوامل مؤثر در ساخت شخصیت انسان، خانواده است که کمتر نظریه در مورد شخصیت را میتوان یافت که سخنی از خانواده و تأثیر آن سخن به میان نیاورده باشد. این عامل از ابتدای تولد انسان همواره همراه او در شخصیت بخشی و ساخت آن است.
خانواده کودک هم ازلحاظ تعداد نفرات، هم ازنظر ارتباطات با کودک و هم از جنبه در اختیار گذاشتن امکانات مختلف، میتواند در رشد شخصیت کودک نقش داشته باشد.
سه محور عمده در خانواده وجود دارد:
الف) تأثیر والدین از آن روی که با رفتارهای خود، موقعیتهایی میآفرینند که رفتارهای خاصی را در فرزندانشان به وجود میآورند. از آن روی که سرمشقهایی برای همانندسازی کودکان خویش هستند و از آن روی که بهطور انتخابی، بعضی از رفتارها را تشویق میکنند.
اریکسون، هم همانطور که در فصل بعد بدان پرداخته خواهد شد، در سه مرحله اول، یعنی اعتماد در برابر بیاعتمادی، استقلال در برابر شک به خود، ذکاوت در برابر حقارت بر نقش بیهمتای والدین بسیار تأکید ورزیده است. در این میان نقش مادر از میان نقشهای دیگر بسیار مهمتر است. برای نمونه اریکسون در مورد جایگاه مادر و نقش اعتمادسازیای که او در مرحله اول دارد اینگونه بیان میدارد: «تعامل بین کودک و مادر تعیین میکند که آیا کودک دنیا را با نگرش اعتماد خواهد دید یا بیاعتمادی. اگر مادر به نیازهای جسمی کودک پاسخ دهد و محبت، عشق و امنیت کافی برای او تأمین کند ازآنپس کودک شروع به پرورش دادن حس اعتماد خواهد کرد.» در اندیشه راجرز هم اینگونه است که اگر مادر توجه مثبت را ارائه ندهد گرایش فطری کودک بهسوی شکوفایی و رشد خود، با مانع مواجه خواهد شد.
در مورد جایگاه پدر نیز با توجه به جایگاه وی در خانه و اقتدار مدیریت کلانی که بر محیط خانه دارد، نقش او در کودک میتواند از نوع مدیریت و اینکه خودکامه باشد یا نه و به دیدگاههای دیگر اعضای خانواده توجه کند یا نه آشکار میشود.
ب) خواهران و برادران: این دسته معیارهایی را تعیین میکنند، الگویی برای تقلید فراهم میکنند و برای همدیگر نقشهای مکملی را بازی میکنند که از طریق آن، میتوانند کنشهای متقابل اجتماعی را تمرین کنند و در مواقع تنش عاطفی، به یکدیگر یاری رسانند. یک فرزند اول سلطهگر و جسور، میتواند بر همشیرههای کوچکتر، به صورتی تأثیر بگذارد که آنها شخصیت انفعالی و غیر رقابتطلب را پرورش دهند.
ج) ترتیب توالد: اینکه فرزند، فرزند اول یا دوم و یا فرزند آخر باشد، در شکلگیری شخصیت او تأثیرگذار است. آلفرد آدلر عقیده دارد که بزرگتر یا کوچکتر بودن از همشیرههای دیگر و قرار داشتن در معرض نگرشهای متفاوت والدین شرایط کودکی مختلفی را به وجود میآورد که به تعیین نمودن شخصیت کمک میکند. بندورا در تحقیقاتی که در این مورد انجام داد به این نتیجه رسید که فرزندان اول و تکفرزندان نسبت به دیگر فرزندان، مبنای قضاوتی متفاوتی برای تواناییهایشان دارند.
۲-۲. گروه همسالان
گروه همسالان و دوستان، اولین گروهی است که انسان بعد از خانواده با آن پیوند میخورد و شخصیت او متأثر از آن است. درواقع کودکان، در دو جهان زندگی میکنند: جهان والدین و سایر بزرگسالان و جهان همسالان. کاری که گروه همسالان برای کودک و شخصیت او انجام میدهند آن است که مهارت اجتماعی که این گروه به او یاد میدهند به نحوی است که گروه بزرگسالان نمیتوانند این آموزشها را داشته باشند. همسالان به شکلهای گوناگون، بر شخصیت انسان تأثیر دارند. آنها از راههای منحصربهفردی که مختص این گروه است، در شکلگیری شخصیت، رفتار اجتماعی، ارزشها و نگرشهای دیگر دخالت دارند.
اریکسون، به تأثیری که در نهان گروه همسالان بر رشد هویت «من» در نوجوانی اشارهکرده و معتقد است که معاشرت بیشازاندازه با گروهها و فرقههای افراطی و متعصب و همانندسازی وسواسی با شمایل فرهنگی عامه میتواند رشد من را محدود کند.
۲-۳. مدرسه و یادگیری
مدرسه بهعنوان سومین عامل در این میان، یکی دیگر از عواملی است که بر شخصیت انسان تأثیر دارد. مدرسه، فرهنگها، طبقات مختلف و موسسهها موردتوجه روان شناسان بوده است. برخی بر این عقیده هستند که حقیقت ندارد که بزرگترین حادثه علمی جامعه انسانی گام نهادن انسان روی کره ماه باشد، بزرگترین حادثه لحظهای است که یک کودک پنجساله برای اولین بار، به مدرسه گام مینهد. یکی از مهمترین تأثیراتی که مدرسه بر شخصیت انسان دارد، آن است که برای او اجتماعی شدن را به همراه دارد. کودک در مدرسه یاد میگیرد که چگونه رفتار اجتماعی داشته باشد و نقش خود را در اجتماع ایفا کند. میآموزند که در چه محدودهای بیندیشند، حسن همکاری داشته باشند و با دیگران همسازی کنند.
اریکسون در مرحله چهارم از مراحل رشد روانی –اجتماعی خود به جایگاه مدرسه اشاره دارد. معلمان نیز در این میان نقش بسیار مهمی دارند که آنهم قابلچشمپوشی نیست.
یادگیری مهمترین اتفاقی است که در دوران حضور شخص در مدرسه برای او اتفاق میافتد که منجر به شکلگیری شخصیت فرد میشود. در بیان ماهیت یادگیری میتوان اینگونه گفت که «یادگیری، فرآیند ایجاد تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار فرد است که درنتیجه تمرین و تجربه حاصل میشود» ؛ که دو عبارت در اینجا شکلدهنده این ماهیت است. نخست آنکه این تغییرات باید پایدار باشند و بهگونهای شخصیت ساز هستند. دیگری تمرین و تجربه است که نشان از آن دارد که شخص در این میان، یک حالت فعال دارد و نه یک حالت منفعل.
۲-۴. جامعه
هر فرد در جریان عمل متقابل با دیگران دارای شخصیت میشود؛ عکسالعملهای دیگران نسبت به کارهایی که فرد میکند، در پرورش شخصیت او تأثیر مستقیمی دارد و بهگونهای در صورت حضور او در اجتماع است که شخصیت انسان، شکل میگیرد و رشد مییابد.
ریشههای این اندیشه را در روانشناسی میتوان در اندیشه روانکاوانی مثل زیگموند فروید هم دید. در اندیشه فروید اینگونه هست که «من» معرف شخصیت اجتماعی فرد است که تحت قانونها و قیدهای اجتماعی است و همیشه خود را با رسمها و سنتهای اجتماعی همسان میسازد.
قابل به ذکر است که جامعه با بیان بایستهها و نبایسته هایی که در دل خود بهعنوان «فرهنگ» جای داده است در شکلگیری شخصیت انسان تأثیر قابلتوجهی دارد. جامعه براثر توقعاتش از فرد و تائید و تصدیق و یا نهی افراد جامعه از رفتارهای خاص، در تعیین نوع شخصیت فرد تأثیر فراوان دارد. فرهنگ به میزان متغیری در تشکیل شخصیت افراد اثر میکند و واکنش افراد نیز در مقابل فرهنگ جامعه متفاوت است. میتوان گفت فرهنگ جامعه حدود پرورش شخصیت را تااندازهای معین میکند و هر فرهنگی نوعی شخصیت پرورش میدهد که با نوع شخصیت متعلق به فرهنگهای دیگر متفاوت است. ازنظر روانشناسی اجتماعی نیز شخصیت انسان براثر جریان فرهنگ پذیری به وجود میآید و تکوین پیدا میکند و مفهوم شخصیت تا حدی نماینده جذب مواد و عناصر فرهنگ موجود در محیط اجتماعی است.
محیط از سوی دیگر نیز بر روند شخصیت انسان تأثیر دارد که نمیتوان سهم زیادی را به او اختصاص داد ولی سخن گفتن از آن برای تکمیل بحث لازم است، محیطزیست انسان است که در اندیشه جامعه شناسان و مردم شناسان سخن از آن به میان آورده شده است. معتقدان به این عاملیت، محیطزیست جغرافیایی که انسان در آن زندگی میکند را در سازندگی شخصیت انسان، اخلاق و رفتار او مؤثر دانستهاند. بهعنوان نمونه: کسانی که در بیابانهای گرم و سوزان و کم آب و گیاه زندگی میکنند دارای اخلاق و شخصیت خشن، بیعاطفه و بیرحم هستند و در مقابل ساکنان محیط خوش آبوهوا دارای شخصیتی ملایم، با رحم، هنردوست و اهل علم و فلسفه هستند.
پایان.
نویسنده: محمد حسین افشاری